دیگر تمام شد...
آرزوهایم را گذاشتم درون کوزه و با آبش قرص اعصاب
میخورم....!
[ یادداشت ثابت - شنبه 93/6/2 ] [ 1:33 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
تکلیفم روشن شد ؛
خاموش میشوم شیرینم . . .
فرهاد وار اینبار باید به جای کوه ، دل بکنم !
[ یادداشت ثابت - شنبه 93/6/2 ] [ 1:28 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
خنده دار نبود
رازی که برایمان مانند قصه ها می سرودند
دل به دل راه دارد
ساعتهای دیدارت چه عجین شده
با تب عاشقیهای گاه و بیگاهم...
نمی دانم
طاقتم کجا طاق خواهد شد؟
اما با دلم که بازی میکنی،
می فهمم،
هنوز هم حست می کنم...
فقط به فریب افکار کودکانه ی خویش
می گویم
دگر عاشق نیستم
اما ضربانهای گاه و بیگاه
این ساعت شماطه دار ارغوانی دل
می گویدم
توهنوز در قلب منی...
....
اینبار که بیایی به سراغم
می فهمی
عاشقی ساعت خاصی ندارد...
از: اکبر امیدی
[ یادداشت ثابت - شنبه 93/6/2 ] [ 12:58 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
انگار مرا؛
به عقربه ی ثانیه شمار،
پیوند زده اند....
که اینقدر نبودنت را....
گیج می روم.....
[ یادداشت ثابت - شنبه 93/6/2 ] [ 12:55 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
دراین روزهایِ سخـــت،بگذار ســــیرنگاهت کنم....
دیگرچنین فرصتی برای دیدنت پیش نمی آید....
میخواهم نگاهت رادرقلبم پس اندازکنم......
[ یادداشت ثابت - شنبه 93/6/2 ] [ 12:16 صبح ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
هنگامِ بارِشِ با ران،سَرَت را به سَمتِ آسمان نگیر...
آسمان را که نگاه میکنی؛
نزدیک است که قلبم ازشدّتِ حسادت و خَشم
سینه ام را بِشکافد....!
[ یادداشت ثابت - جمعه 93/6/1 ] [ 11:7 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
انگار حباب را تماشا کردیم
یا رقص سراب را تماشا کردیم
در پرده نه طرحی و نه تصویری بود
تنها خود ِ قاب را تماشا کردیم
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/31 ] [ 7:29 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
دمادم بلند است سوت قطار
در این ایستگاه مسافربری
همه رفتنی های صف بسته ایم
تو خواه اولی باش، خواه آخری...
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/31 ] [ 7:26 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!

هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژ? محدودیت است
همچنان می گذرد....
*
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحر را ز شبی
*
و اگر مُرد کبوتر در باد
و اگر بغض نشست در فریاد
*
و اگر خاطره ای تنها ماند
و اگر حرف غمی بر جا ماند
*
و اگر سقف دلی در هم ریخت
و سکوتی هیجان را آمیخت
*
و اگر فکر حقیقت پر زد
و گناه هوسی بر سر زد
*
و اگر دست سخاوت کم شد
و اگر روح لطافت غم شد
*
یا که تشویش، کلامی را برد
یا ندامت به سؤالی برخورد
*
و اگر عشق به ویرانه نشست
شیش? عمر وفایی بشکست
*
و اگر لحظ? باران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
یا که خندیدی به اشکی که چکید
*
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان میگذرد
...
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/31 ] [ 7:21 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
زِندگی اَم به تاری بــَــند اَست...
نــَـــچینی اَش...!
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/31 ] [ 7:14 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!