من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
[ یادداشت ثابت - جمعه 93/5/25 ] [ 4:18 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
. . . چه گویم بغض می گیرد گلویم
اگر با او نگویم با که گویم
فرود آید نگاه از نیمه راه
که دست وصل کوتاه است کوتاه.
نهیب باد تندی وحشت انگیز
رسد همراه بارانی بلاخیز
بسختی می خروشم: های باران!
چه می خواهی ز ما بی برگ و باران؟
برهنه بی پناهان را نظر کن
در این وادی قدم آهسته تر کن
شد این ویرانه ویرانتر چه حاصل؟
پریشان شد پریشانتر چه حاصل؟
تو که جان می دهی بر دانه در خاک
غبار از چهره گلها می کنی پاک
غم دلهای ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن!
[ یادداشت ثابت - جمعه 93/5/25 ] [ 4:8 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
زمان درکنارم عبث می زند موج
!
نه درمن غزل می زند بال،
نه در دل هوس می زند موج
!
***
رها کن، رهاکن، که این شعله خرد، چندان نپاید،
یکی برق سوزنده باید،
کزین تنگ ناره گشاید؛
کران تا کرانخار و خس می زند موج
!
***
گر این نغمه،این دانه اشک،
درین خاک روئید و بالید و بشکفت،
پس از مرگ بلبل، ببینید
چه خوش بویگل در قفس می زند موج!
[ یادداشت ثابت - جمعه 93/5/25 ] [ 4:5 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
هیچ گاه چشم هایی را که عاشقانه می پرستیدم ندیدم ...
اما می دانم چشم هایش به مهربانی دریا و به وسعت دشت شقایق است
و ابن برای من کافیست که بدانم عمق چشم هایش به ژرفای اقیانوس است
و مثل دشت ارام است . من رنگ چشمانش را برای چه می خواهم بدانم وقتی نگاهش پر از عشق است
وقتی در عمیق ترین نقطه چشمانش می شود دریا را پیدا کرد
و در ساحل چشمانش به ارامش رسید ...
رنگ چشمش مهم نیست وقتی در کنارش به ارامش خیال می رسی
و می خواهی تمام دنیا در یک لحظه نگاه او تمام شود
هیچ چیز مهم نیست وقتی ایثار و عشق در نگاه او معنا پیدا کند ،
یک نگاه او برایت تمام دنیا می شود . باور می کنی؟
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:48 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
داشتم اشکهایم را روی نامه ای عاشقانه با قطره چکان جعل میکردم
خاطرم آمد شاید دلتنگ خنده هایم باشی!
ببخش اگر این روزها عشـــــق با گریستن ثابت میشود...
راستی تو دلت برای من تنگ می شود؟؟؟!!!
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:45 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
از زبان پر کشیده ای ...
برای لبخند اخم می کنم تا ببینی جدی شده ام ...
چرا اینگونه سراغم می ایی ؟؟؟
من به تمنای گریه ات نیست ، که تا سال ها ، تا قرن ها ، تا پایان تلخی ،
زیر این خاک سرد ، قصد خفتن کرده ام ...
معرفتی مانده اگر ، یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته ، برای من ،
لبخند بزن ، لبخند...
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:39 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
آنگاه که غرور کسی را له می کنی ،
آنگاه که کاخ ارزوهای کسی را ویران می کنی ،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ،
آنگاه که حتی گوش خود را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی ،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،
می خواهم بدانم !!!
دستانت را به سوی کدام اسمان دراز می کنی تا برای خوشبخت شدنت دعا کنی ؟؟؟
به سوی کدام قبله نماز می گذاری که دیگران نگذارده اند؟؟؟
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:32 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
از تنها بودنم راضی نیستم ، اما ...
خوشحالم که با خیلی ها نیستم ...!!!
مثل آن مسجد بین راهی ...
تنهایم ...
هر کس هم که می آید
مسافر است ،
می شکند ...
هم نمازش را ،
هم عهدش را ،
هم دلم را ...
و می رود...
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:15 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
آه باران !!!
ای امید جان بیداران ...
بر پلیدی ها ، که ما عمریست در گرداب آن غرقیم،
آیا چیره خواهی شد؟؟؟
"فریدون مشیری"
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:12 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!
حرفی بی قافیه در کنج دلم زندانیست ...
حرفی در دل دارم میخواهم به زبان بیاورم ، دهانم را باز میکنم و به ناگاه
صدایم به سکوت می انجامد...
سکوتی که گاه اینقدر اذیتم میکند که نفس کشیدن را سخت میکند...
مینویسم به امیدی که نوشته هایم سکوتم را به فریاد درآورند و به او بگویند
دوستش دارم...
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/24 ] [ 11:8 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!