هرگاه،من نگاه تو را شعر می کنم
نوری،به تاروپود ِهوا،رنگ می زند
از تاج ِآفتاب خدا،زرنگارتر!
در این اتاق دلگیر
وقتی که من لبالب این صبر تلخ را
با یاد وعده های تو،سر می کشم ،صبور
دانم،که در جهان نفشانده ست دست ِعشق
در کام کس،شرابی ازین خوشگوارتر
ای خفته برپرند ،سبکبال ،بی خیال
در این اتاق درهم
دستی ،تمام خواهش،قلبی،تمام عشق
چشمی تمام شوق تماشا
شبهای انتظار تو را صبح می کنند
تا پر کشند سوی تو و بوسه های تو
هر روز ،از نسیم سحر بی قرارتر
دیوانگی ست ،دانم،دیوانگی،که بخت
از سوی تو،نوید امیدی نمی دهد
در این اتاق غمگین
اما
من،هرنفس به مهر تو امیدوارتر
یک روز
بی گمان
خواهد رسد دمی که بر آیم بر آسمان
کای آفریدگار
در این اتاق کوچک
در این دل شکسته ی نااستوار،آه
عشقی ست از بنای جهان استوارتر!
[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/6/3 ] [ 7:41 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!