
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان می گذرد
و زمان واژ? محدودیت است
همچنان می گذرد....
*
و نمی آید باز
که بسازیم سلامی به لبی
که بگیریم سحر را ز شبی
*
و اگر مُرد کبوتر در باد
و اگر بغض نشست در فریاد
*
و اگر خاطره ای تنها ماند
و اگر حرف غمی بر جا ماند
*
و اگر سقف دلی در هم ریخت
و سکوتی هیجان را آمیخت
*
و اگر فکر حقیقت پر زد
و گناه هوسی بر سر زد
*
و اگر دست سخاوت کم شد
و اگر روح لطافت غم شد
*
یا که تشویش، کلامی را برد
یا ندامت به سؤالی برخورد
*
و اگر عشق به ویرانه نشست
شیش? عمر وفایی بشکست
*
و اگر لحظ? باران نرسید
فکر آسودگی جان نرسید
یا که خندیدی به اشکی که چکید
*
هیچ چیز قابل برگشتن نیست
که زمان میگذرد
...
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/5/31 ] [ 7:21 عصر ] [ حـُـسنا جلالی ]
تااطلاع ثانوی غیرفعال!